داستان های من

داستان های یک نویسنده ی کوچک

داستان های من

داستان های یک نویسنده ی کوچک

مرد پرنده(قسمت دوم)

مرد پرنده که فهمیده بود اگر هرچه زودتر راه حلی برای این مشکل پیدا نکند این هیولا سیاره اش را نابود میکند پس اسلحه ای ساخت که می توانست این نیرو و مرد حفار را جدا کند او نتوانست برای مرد حفار کاری کند.

پس نیرو را در ده شیشه  ذخیره کرد تا دوباره ان هیولا را کامل نشود و فردای ان روز تا جایی که می توانست برای نابودی نیرو تلاش کرد ولی غیر ممکن بود زیرا مقدار نیرو بسیار زیاد بود.برای همین آن را در گوشه ی خانه اش مخفی کرد... .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد